با سلام و ادب خدمت دوستان عزيز
«نياز شديد يك خانواده، به يك كليه با گروه خوني +B»
شماره هاي تماس:
09143232370
09144237883
09308096369
آقاي حسين زاده
درج آگهی رایگان - پورتال تبلیغاتی 9رنگ
شرطی سازی کنشگر یا عامل operant conditioning
در این نوع شرطیشدن، فرایند شرطیسازی رفتارهای غیربازتابی یا رفتار کنشگر، مورد بررسی قرار میگیرد. بوریس فردریک اسکینر، واضع نظریهی شرطیسازی کنشگر میباشد و برای نامگذاری رفتارهایی که به بررسی آنها پرداخته است، اصطلاح "کنشگر" را بهکار برده است. منظور او از کنشگر، رفتاری است که از جاندار سر میزند و جاندار از طریق این رفتار، بر محیط غلبه میکند. تفاوت رفتار بازتابی یا پاسخگر با رفتار کنشگر در این است که رفتار پاسخگر به وسیله محرک فراخوان که معمولا یک محرک فیزیولوژیکی است، ایجاد میشود، اما رفتار کنشگر، رفتاری خودانگیخته است که هیچ محرک پیشایند معینی را به عنوان محرک مولد آن نمیتوان مشخص کرد. به عبارت دیگر، رفتار کنشگر به وسیله محرکها فراخوانده نمیشود، بلکه آن رفتار از جاندار صادر میشود. در این نوع شرطیشدن، یک رفتار ارادی تصادفی با پیامدهای آن تداعی پیدا مینماید و اثرات مطلوب آن، فراوانی رفتار را افزایش و اثرات نامطلوب آن، فراوانی رفتار را کاهش میدهد و یا ممکن است پاسخ بر محیط تاثیری نداشته باشد که در این صورت، فراوانی پاسخ کاهش مییابد. اسکینر، معتقد است که با دستکاری تقویتها در محیط، میتوان رفتار موجودات زنده را تغییر و کنترل نمود. به این نوع شرطیشدن به این دلیل، عامل میگویند که موجود زنده برای دریافت تقویت و یا اجتناب از تنبیه، روی محیط عمل مینماید. برای شکلدهی رفتار در این نوع شرطیسازی، رفتارهایی که به رفتار مورد نظر نزدیک است، تقویت میشود تا بهتدریج رفتار مورد نظر ایجاد شود. یعنی با تقریبهای متوالی میتوان رفتار پیچیده را ایجاد نمود. بهطور مثال وقتی کودک خط خمیدهای مثل دایره میکشد، تقویت میشود و بهتدریج شکلهای نزدیکتر به دایره را تقویت مینماید تا اینکه سرانجام دایره را رسم نماید و مجددا تقویت میشود.
تعمیم محرک Stimulus generalization
در این نوع شرطیسازی، وقتی موجود زنده به محرکهای مشابه محیطی، پاسخ تقریبا یکسانی ارائه دهد، تعمیم محرک صورت گرفته است. در واقع تعمیم محرک عبارت است از، گسترش پاسخ از حضور محرک اولیه به محرکهای مشابه آن. پدیده تعمیم محرک، یادگیری و آموزش را آسان میکند. بهطور مثال به کمک تعمیم محرک، دانشآموزی که راه حل یک مساله را میآموزد، میتواند در مسائل مشابه نیز چنین راه حلی را بهکار گیرد و اگر توانایی تعمیم محرک نبود، میبایست در حضور هر محرک تازه، رفتار از نو آموخته میشد.
تمیز محرک Stimulus discrimination
در این شرطیسازی، موجود زنده به کمک تقویت تفکیکی، توانایی تمیز و تشخیص محرکهای مربوط را از محرکهای نامربوط پیدا مینماید. محرکی را که در موقعیت تقویت رفتار حضور داشته است، محرک تمیزی مینامند. محرکهای تمیزی به دو صورت عمل میکنند: محرکهایی که وقوع تقویت را خبر میدهند و آنهایی که وقوع تنبیه را آگاهی میدهند. محرکهای تمییزی نوع اول، هنگام تقویت و محرکهای تمیزی نوع دوم هنگام تنبیه ظاهر میشوند. بهطور مثال، راننده خلافکار در حضور مامور راهنماییرانندگی مرتکب خلاف نمیشود. زیرا حضور مامور برای این راننده نقش محرک تمییزی را ایفا میکند و عامل کنترلکننده رفتار اوست. وقتی دادن پاسخ در مقابل یک محرک تمییزی به خوبی آموخته شد، ممکن است پاسخ در حضور محرک با چنان سرعتی داده شود که به نظر برسد محرک تمییزی نقش محرک فراخوان را ایفا میکند. اما باید توجه داشت که تفاوت این دو محرک از نظر کنترل رفتار در آن است که محرک فراخوان، الزاما به ایجاد رفتار پاسخگر میانجامد، اما محرک تمییزی که محرک پیشایند رفتار کنشگر نیز نامیده میشود، صرفا احتمال رفتار کنشگر را افزایش میدهد و شخص در دادن پاسخ به محرک تمییزی نسبت به دادن پاسخ به محرک فراخوان آزادتر است.
خاموشی در شرطیسازی کنشگر
اگر رفتاری را که با تقویت افزایش یافته است برای مدتی تقویت نکنیم، بهتدریج از نیرومندی آن کاسته شده و سرانجام به کلی متوقف میگردد. به این فرایند، خاموشی رفتار کنشگر میگویند. به عبارت دیگر، خاموشی یعنی زوال رفتار قبلا تقویتشده. بهطور مثال، وقتی موشی برای دریافت غذا اهرمی را فشار دهد، ولی بعد از فشار دادن اهرم غذا دریافت نکند، دیگر این رفتار را انجام نمیدهد. بین زمان خاموشسازی با برنامه تقویت رابطه وجود دارد.
بازگشت خودبهخودی Spontaneous recovery
وقتی رفتار فراگرفتهشده به دلیل عدم تقویت خاموش میگردد، احتمال بروز مجدد آن رفتار در صورتی که در شرایط قبلی قرار گرفته باشد، وجود دارد که به آن بازگشت خودبهخودی میگویند. بهطور مثال، وقتی موش بعد از مدتی اهرم را فشار دهد، بازگشت صورت گرفته است.
انواع تقویتکنندهها Reinforceres
تقویتکنندهها، محرکهایی هستند که احتمال وقوع مجدد رفتار را در موجود زنده افزایش میدهند. تقویتکنندهها به دو دستهی کلی تقسیم میشوند:
1. تقویتکنندههای نخستین(اولیه)
این تقویتکنندهها ذاتا خاصیت تقویتکنندگی دارند و خاصیت تقویتکنندگی خود را مدیون تجربه و یادگیری نیستند. به همین دلیل به آنها تقویتکنندههای غیرشرطی نیز میگویند. تقویتکنندههای نخستین به دو دسته مثبت و منفی تقسیم میشوند. تقویتکنندههای مثبت نخستین، ذاتا خاصیت تقویتکنندگی دارند و نیازهای فیریولوژیکی جانداران را برآورده میسازند، مانند آب، غذا و هوا. تقویتکنندههای منفی نخستین، ذاتا خاصیت آزاردهندگی دارند و محرک آزارنده میباشند، مانند گرمای زیاد، نور شدید یا ضربههای شدید بدنی.
2. تقویتکنندههای شرطی(ثانویه)
تقویتکنندههایی هستند که در اثر مجاورت با تقویتکنندههای اولیه، از طریق شرطیسازی کلاسیک، خاصیت تقویتکنندگی پیدا کردهاند. این نوع تقویتکنندهها نیز به دو دسته تقسیم میشوند. تقویتکنندههای مثبت ثانویه مانند پول، نمره، آفرین، لبخند، جایزه و مدرک تحصیلی و تقویتکنندههای منفی ثانویه مانند سرزنش، تهدید یا شکست تحصیلی.
تقویتکنندههای تعمیمیافته، تقویتکنندههای ثانویهای هستند که با بیش از یک تقویتکننده اولیه همراه بودهاند و خاصیت تقویتکنندگی پیدا نمودهاند، مثل پول. زیرا هم برای موجود زنده که از غذا محروم بوده است و هم برای شخصی که میلی به غذا ندارد، تقویتکننده میباشد.
تقویت مثبت و تقویت منفی
تقویت مثبت، فرایندی است که در آن بعد از ارائه رفتار، موجود زنده تقویتکننده مثبت دریافت میکند و این، احتمال تکرار رفتار را افزایش میدهد. تقویت منفی، فرایندی است که با حذف یک محرک آزاردهنده سبب افزایش احتمال وقوع رفتار از سوی موجود زنده میشود. به عبارت دیگر، در تقویت منفی موجود زنده با انجام رفتاری خاص، محرک آزاردهنده را حذف میکند که نتیجه آن، افزایش احتمال بروز رفتار خاص است.
برنامههای تقویت
برنامههای تقویت، تعیین مینمایند که رفتارها با چه نرخ یا در چه فواصل زمانی تقویت میگردند. اسکینر، برنامههای تقویت را به دو دسته زیر تقسیم میکند:
1. تقویت مستمر(پیوسته) CRF
یعنی بعد از هر رفتار(پاسخ) درست، موجود زنده تقویت میشود. مثلا دانشآموزی هر بار نمره ٢٠ میگیرد، به او کارت آفرین داده میشود. در این برنامه تقویت در صورت عدم ارائه تقویتکننده، پاسخ شرطی سریعتر خاموش میگردد.
2. تقویت متناوب(سهمی) PRE
یعنی همه رفتارهای(پاسخهای) درست موجود زنده تقویت نمیشود، بلکه برخی از پاسخهای درست تقویت و بعضی دیگر تقویت نمیشود. این برنامه تقویت در برابر خاموشی، بسیار مقاوم است و چون میتواند پاسخ با نرخ بالایی را ایجاد کند به همین دلیل اثر بیشتری دارد.
انواع برنامههای تقویت سهمی(متناوب)
1. برنامه فاصلهای ثابت (FI): در این برنامه، پاسخ موجود زنده پس از یک دوره زمانی ثابت و معینی تقویت میشود. بهطور مثال، فردی در پایان هر هفته پس از انجام کار دستمزد دریافت میکند.
2. برنامه فاصلهای متغیر (VI): در این نوع برنامه، پاسخ موجود زنده در دورههای زمانی مختلف تقویت میشود، یعنی گاهی پس از یک روز و گاهی پس از چند روز یا چند هفته.
3. برنامه نسبی ثابت (FR): در این برنامه، پاسخ موجود زنده پس از تعداد معین و ثابتی تقویت میگردد. بهطور مثال، دانشآموزی پس از ٥ بار گرفتن نمره ٢٠ به وسیله مربی جایزه دریافت میکند.
4. برنامه نسبی متغیر (VR): در این برنامه، پاسخ موجود زنده پس از تعدادی تقویت میشود ولی موجود زنده نمیداند که چندمین رفتارش تقویت میگردد. بهطور مثال، دانشآموزی میداند پس از گرفتن نمره ٢٠ تقویت میشود ولی نمیداند بعد از چندمین ٢٠ تقویت میشود.
تنبیه punishment
تنبیه، عبارت است از ارائه یک محرک آزارنده بعد از رفتار فرد بهطوری که سبب کاهش آن رفتار شود. تنبیه، احتمال پاسخدهی را کاهش میدهد. باید توجه داشت طبق تعریف، تقویت منفی و تنبیه دو پیامد متفاوت با اثرات متضاد با هم دارند.
اصل پریماک Premack principle
مطابق این اصل، رفتارهایی که فراوانی بیشتری دارند، میتوانند برای تقویت رفتارهایی که فراوانی کمتری دارند، بهکار رود. بهطور مثال، اگر فرزندی زیاد تلویزیون تماشا میکند ولی به تکالیف خود نمیپردازد، والدین میتوانند به او بگویند که هرگاه تکالیفت را انجام دادی، میتوانی تلویزیون تماشا کنی. این اصل(اول تکلیف، بعد پاداش) را "قانون مادربزرگ" میگویند.
این نظریه که، شخصیت و رفتار انسان نتیجه مجموعهای از صفات مختلف است، از قدیم بوده است، لیکن در زمان معاصر دو گروه بر آن اهمیت قایل شده و آن را توسعه دادهاند. یک گروه آنهایی هستند که با روش و بینش کلینیکی به نظریهپردازی درباره صفت پرداختهاند و گروه دیگر آنهایی که روشهای آزمایشی و به خصوص آماری، مانند روش تحلیل عوامل(فاکتور آنالیز) را اساس دستیابی به تئوری صفات دانستهاند. نظریه گوردون آلپورت، که یکی از روانشناسان قدیمی، پرتجربه و معروف است، به گروه اول تعلق دارد.(1)
تعریف شخصیت :
آلپورت، شخصیت را این گونه تعریف میکند: «شخصیت، سازمان با تحرک(زنده) دستگاه بدنی و روانی فرد آدمی است که چگونگی سازگاری اختصاصی آن فرد را با محیط تعیین میکند.» مقصود آلپورت از "سازمان با تحرک" این است که شخصیت، با این که همه عناصر تشکیل دهندهاش با هم ارتباط و پیوستگی و همکاری دارند، پیوسته در رشد و تغییر و تحول است؛ ضمنا فعالیتهای بدنی و روانی از هم جدا نیستند و هیچ کدام به تنهایی شخصیت را درست نمیکنند، بلکه با هم آمیختگی دارند و بر روی هم شخصیت را تشکیل میدهند. معنای قسمت آخر تعریف آلپورت این است که، این شخصیت در هر فردی او را به وجهی خاص برای سازگاری با محیط به حرکت درمیآورد، یعنی رفتار او را تعیین میکند. درباره این یکتایی و بیهمتایی افراد، یعنی اصل فردیت، آلپورت تاکید فراوان دارد و به همین جهت روانشناسی او را "روانشناسی فرد" هم خواندهاند.(2)
به نظر میرسد آلپورت، بیش از آن که به دلیل ارایه نظریه خاص در شخصیت معروف شده باشد، به دلیل موضوعات و اصولی که مطرح کرده، مورد توجه است. او در طول زندگی حرفهای و پربار خود، به جنبههای انسانی، سالم و سازمانیافته رفتار انسان توجه کرد. این طرز تفکر در مقابل دیدگاهی است که انسان را موجودی زیستی، روانرنجور و دارای رفتار ماشینی تلقی میکند.(3)
انگیزش :
از نظر آلپورت، هسته اصلی هر نظریه شخصیت، برخورد آن با انگیزش است. او برای توضیح انگیزش در بزرگسال بهنجار، مفهوم خودمختاری کارکردی را پیشنهاد کرد، بدین معنا که یک انگیزه از نظر کارکردی به هیچ تجربه دوره کودکی وابسته نیست. انگیزههای انسان مستقل از اوضاع و احوال اولیهای است که در آن بروز کردهاند. میتوان این را به درختی قیاس کرد، که از نظر کارکردی دیگر به آن دانهای که از آن روییده است بستگی ندارد. درخت خودمختار میشود درست همانگونه که نوع انسان بزرگسال چنین است. به نظر آلپورت، انگیزش را نمیتوان در دوره کودکی ردیابی کرد، بلکه تنها بر حسب رفتار و مقاصد زمان حال شخص میتوان آن را شناخت.(4)
صفات :
به نظر آلپورت، هر کس شامل مجموعهای از رفتارهای خاص خود اوست که او را از دیگران متمایز میسازد و به این علت، هیچ دو نفری کاملا شبیه هم نیستند. او برای اثبات و روشن نمودن این فرضیه از مفهوم "صفت" استفاده میکند. از نظر او، صفت عبارت است از یک ساختار عصبی – روانی. به عبارت دیگر، ظرفیت و استعداد بالقوهای است برای پاسخ یکسان دادن به محرکهای مختلف. به علاوه، معتبرترین واحد ارزیابی روانی برای نشان دادن شخصیت افراد و چگونگی شباهت آنها، همین "عامل صفت" است. در واقع، صفات شامل آن نوع خصوصیات روانی میشوند که بسیاری از محرکها و پاسخها را شبیه هم میکنند. او صفات را پدیدههایی نسبتا تعمیم یافته، کلی و پایدار میداند که از رابطه مجموعهای از محرکهای مختلف با پاسخهای متعدد به وجود میآیند. همچنین از نظر او یک صفت، نشان دهنده رفتارهای ثابت، پایدار و مداوم است. شکلگیری و تغییرات این صفات از نظر آلپورت رابطه بسیار نزدیکی با مسایل و عوامل اجتماعی دارد.(5)
خصوصیات صفات :
آلپورت، خصوصیات صفات را به شرح زیر توضیح داد:
1- هر صفت ماهیت و موجودیتی مشخص و واقعی دارد: هر شخص در وجود خود این "گرایشهای کلی به فعالیت" را که همان صفات هستند، دارا میباشد.
2- صفت نسبت به عادت عمومیت بیشتری دارد: هر صفت در انسان شامل پدیدههای مختلف میشود و نسبت به عادت، خصوصیات پایدارتر، ثابتتر و عمومیتری دارد.
3- یک صفت، ماهیت پویا دارد و انگیزه ایجاد رفتار است: از نظر آلپورت، صفات حالت مفعول ندارند و منتظر نمیمانند تا نیروهای محرکهای آنها را به حرکت درآورند؛ بلکه آنها انسان را بر میانگیزند تا به جستجوی محرکهای محیط برود و خود را نمایان سازد.
4- وجود هر صفت را میتوان با روشهای عینی و علمی ثابت کرد.
5- هر صفت به طور نسبی از دیگر صفات مستقل است: شخصیت متشکل از شبکه سنجیدهای از صفات است که ضمن تداخل در یکدیگر، به طور نسبی از هم جدا هستند.
6- صفات شخصی الزاما ارتباطی با قضاوت اجتماع راجع به فرد ندارد.
7- هر صفتی را میتوان در فردی خاص مشاهده کرد و یا توزیع آن را در جماعتهای انسانی مورد پژوهش قرار داد.
8- اعمال و یا عاداتی که در راستای یک صفت قرار نمیگیرند، دلیل بر عدم وجود آن صفت نیستند: آلپورت برای این تضاد صوری، سه علت قایل است: اول این که هر فردی الزاما به یک درجه و اندازه در نشان دادن صفات خود تداوم و یکنواختی ندارد. یک صفت اصلی برای یک فرد ممکن است برای دیگری صفتی فرعی باشد. دوم این که یک فرد ممکن است صفات متضاد داشته باشد. سوم این که گاهی شرایط موقت زندگی، رفتاری ضد صفت اصلی فرد ایجاد میکنند.(6)
انواع صفات :
از نظر آلپورت صفات آدمی سه دستهاند: صفات اصلی، مرکزی و فرعی.
صفات اصلی: ریشهدار و عمیقاند، بسیاری از فعالیتهای آدمی مستقیم یا غیر مستقیم ناشی از این نوع صفات هستند. آدمی به وسیله آنها شناخته میشود.
صفات مرکزی: حکم سنگبنای شخصیت را دارند و وسیله معرفی آدمی هستند.
صفات فرعی: صفاتی که خود شخص ممکن است به وجود آنها آگاهی داشته باشد، ولی آنها به صراحت معلوم دیگران نیستند، و برای اطلاع از آنها باید شخص مورد نظر به دقت مورد رسیدگی قرار گیرد.(7)
معیارهای شخصیت بالغ :
آلپورت پس از شناخت تفاوتهای رواننژندها و سالمها بررسی افراد بالغ را برگزید. از اینرو میتوان قاطعانه گفت که نظام آلپورت کاملا متوجه سلامت انسان است.
هفت معیار بلوغ، دیدگاههای آلپورت را درباره ویژگیهای خاص شخصیت سالم نمایان میسازد.
1- گسترش مفهوم خود: هنگامی که انسان بالغ پخته میشود، توجهش به بیرون از خود معطوف میگردد. اما داشتن رابطه با چیزی یا کسی فراسوی خود(از قبیل شغل) به تنهایی کافی نیست، انسان باید نقشی مستقیم و کامل بیابد. آدمی باید خود را با فعالیت گسترش دهد. هر چه شخص با فعالیتها، مردم و اندیشههای متنوعتری در ارتباط باشد، سلامت روان بیشتری مییابد. خود در این فعالیتهای پرمعنا سرمایهگذاری میشود و این فعالیتها دامنههای گسترده حس خود میشوند.
2- ارتباط صمیمانه خود با دیگران: آلپورت میان دو گونه ارتباط صمیمانه با مردم فرق گذاشته است. این دو، توانایی صمیمی بودن و توانایی دلسوز بودن است. شخصی که از نظر روانی سالم است، میتواند به همه نزدیکانش صمیمیت نشان دهد. این توانایی، حاصل پرورش کامل مفهوم گسترش خود است. در این حال، شخص به فرد محبوب خود احساسی اطمینان بخش میدهد و به آسودگی و شادمانی او به اندازه خوشی و آسایش خودش اظهار علاقه میکند. دلسوزی، دومین نوع ارتباط صمیمانه، لازمهاش درک وضعیت واقعی بشر و احساس همبستگی با همه مردم است.
3- امنیت عاطفی: شخصیتهای سالم میتوانند همه جنبههای هستی خود، از جمله نقاط ضعف و کاستیهای خود را بپذیرند، بدون آن که فعلپذیرانه تن به آنها دهند. شخصیتهای بالغ بی آن که زندانی هیجانها و عواطف خویش باشند یا آنها را پنهان کنند، میتوانند عواطف بشری را بپذیرند. آلپورت، خصیصه دیگر امنیت عاطفی را مدارا با ناکامی خوانده است. این خصیصه نمایانگر واکنش شخص در برابر فشارهایی است که بر خواستههایش وارد میآید و سدهایی که در برابر آرزوهایش ایجاد میشود.
4- ادراک واقعبینانه: اشخاص بالغ بر پایه ادراک یا تجربههای شخصی، همه مردمان و تمامی موقعیتها را نیک یا بد نمیپندارند و واقعیت را همانگونه که هست، میپذیرند.
5- مهارت و وظایف: آلپورت بر اهمیت کار و غرق شدن در آن تاکید فراوان داشته است. ضمن داشتن مهارت مورد نیاز و مناسب، باید این مهارتها را به شیوهای صمیمانه و مشتاقانه به کار برد و از خود از هر جهت مایه گذاشت.
6- عینیت بخشیدن به خود: شناخت کافی از خود، مستلزم بصیرت داشتن است به آن چه شخص میپندارد هست و آنچه واقعا هست. هر چه این دو تصور به هم نزدیکتر باشند، فرد بالغتر است. شخص سالم برای این که بتواند تصویری عینی از خود داشته باشد، به عقاید دیگران راجع به خودش با گشادهرویی مینگرد.
7- فلسفه یگانهساز زندگی: آلپورت، انگیزش یگانهساز را جهتداشتن خوانده است. جهتداشتن، همه جنبههای زندگی شخص را به سوی هدفها هدایت میکند و به او دلیلی برای زیستن میدهد.
وجدان اخلاقی نیز به فلسفه یگانهساز زندگی کمک میکند.(8)
منبع :
1. شاملو، سعید؛ مکتبها و نظریهها در روانشناسی شخصیت، تهران، رشد، 1377، ص 143 – 146.
2. سیاسی، علی اکبر؛ نظریههای شخصیت، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1374، ص 183 – 202.
3. ای.پروین، لارنس؛ روانشناسی شخصیت، پروین کدیور و محمدجعفر جوادی، تهران، 1374، ج2، ص 7.
4. شولتز و شولتز، دوان پی و سیدنی؛ تاریخ روانشناسی نوین، علی اکبر سیف و دیگران، تهران، رشد، 1375، ج2، ص 328 و 329.
5. مکتبها و نظریهها در روانشناسی شخصیت، ص 143 – 146.
6. همان، ص 143 – 146.
7. نظریههای شخصیت، ص 183 – 202.
8. شولتز، دوان؛ روانشناسی کمال، گیتی خوشدل، تهران، البرز، 1375، ص 30 و 31.
------------------------------------------------------------------------------
برگرفته از مقاله: http://rafeg.blogfa.com/post-45.aspx
درج آگهی رایگان - پورتال تبلیغاتی 9رنگ
مقدمه:
يكي از مباحث مهم تحقيق، انواع متغيرها و مقياس هاست. متغيرها در تعاريف مختلف، به عواملي اطلاق مي شوند كه ثابت نبوده، و در يك مجموعه(Collection) و يا در ارتباط با پديده هاي ديگر، مي توان آنها را جايگزين عوامل معيني كه هم مقدار باشند، كرد.
درباره مطالعات پژوهش، متغيرها عبارت است از عوامل تاثيرگذاري هستند كه نقش و ارزش و ميزان تاثير آنها ثابت نيست؛ اما در عين حال، مي توان اثرگذاري آنها را اندازه گرفت. از اين رو، متغيرها عواملي هستند كه بر پديده ها و بر يكديگر تاثير مي گذارند؛ ولي ارزش و ميزان تاثيرشان ثابت نيست و نقش آنها پايدار نيست اما قابل اندازه گيري هستند. بعد از شناسايي متغيرهاي تحقيق كه سنگ بناي پژوهش اند، چون اندازه گيري آنها به يك صورت ممكن نيست، لزوم پرداختن به مقياسها ضروري مي شود كه عبارتند از مجموعه قواعدي براي انتساب آزمودني ها به مقوله ها يا اعداد به آزمودني ها(كني، 2001) كه اين دو مبحث را در اين بخش پي مي گيريم.
سازه، مفهوم، متغير:
مفهوم(Concept)، تجريدي از رويدادهاي قابل مشاهده است كه معرف شباهت ها يا جنبه هاي مشترك ميان آنهاست. مفاهيم، واژه هايي انتزاعي هستند كه براي توضيح دادن و يا معنا دادن به تجربيات، از آنها استفاده مي كنيم؛ براي مثال: «پيشرفت تحصيلي»، مفهومي است كه مي توان آن را از طريق عملكرد(نمره هاي كلاسي) دانش آموزان در درسهاي مختلف، مشاهده كرد (كارور و ديگران، 1990).
برخي واژه ها مثل انگيزش، هوش، خود، اضطراب و قابليت اجتماعي، به صورت مستقيم قابل مشاهده نمي باشند. اين مفاهيم پيچيده كه در سطح بالايي از تجريد(انتزاع) قرار دارند، سازه(Construct) ناميده مي شوند. سازه ها غالباً از نظريه ها مشتق مي گردند. براي مثال: «قابليت اجتماعي»، يك سازه است؛ زيرا از يك سو به مهارتهاي اجتماعي، شناختي، و عاطفي، و از سوي ديگر، به فرايند اجتماعي شدن و تجريدهاي اجتماعي در روابط ميان فردي، اشاره دارد. مشاهده قابليت اجتماعي، تنها با ايجاد شرايط خاص و با كمك متغيرها، امكان پذير مي گردد (بازرگان و ديگران، 1385).
پس به مفاهيم انتزاعي و مشاهده ناپذيري كه از روي آثار آنها به وجودشان پي مي بريم، سازه گفته مي شود؛ مثل: هوشياري و اضطراب كه ما از علائم و رفتار يك فرد مي فهميم كه شخص، در حال حاضر هوشيار است يا مضطرب.
تعريف متغير:
متغير(Variable)، از نظر لغوي به معني چيزي است كه تغيير مي كند، اما در فعاليتهاي تحقيقي، متغير ويژگي هايي دارد كه بايد مورد مطالعه قرار گيرند و تعريف عيني آن، عبارت است از؛ ويژگي ها و خصايصي كه مقادير مختلفي را قبول مي كند و يا ارزش هاي مختلفي را مي توان به آنها نسبت داد. مثال: جنسيت، سن، ميزان درآمد، هوش، استعداد، و مذهب، نمونه هايي از متغيرها هستند (رمضان، 1388). همچنين متغير عبارت است از ويژگي واحد مورد مشاهده ، و يا كميتي است كه مي تواند از واحدي به واحد ديگر يا از شرايطي به شرايط ديگر، مقادير مختلفي را اختيار كند. به بيان دقيق تر مي توان گفت كه متغير، نمادي است كه اعداد يا ارزش ها به آن منتسب مي شوند؛ مثلا نمرات حاصل از آزمون پيشرفت تحصيلي، يك متغير است زيرا از فردي به فرد ديگر متفاوت است و يا حداقل تمام افراد، نمره يكساني از آن به دست نمي آورند.
تبديل مفهوم انتزاعي به تعريف عملياتي:
براي تبديل يك مفهوم انتزاعي به تعريفهاي عملياتي، بايد نكات زير را در نظر گرفت:
1-بررسي تعريفهاي عملياتي ارائه شده، براي پديده مورد نظر در تحقيقات قبلي.
2-انتخاب يا تدوين مناسب ترين تعريف عملياتي.
3-انتخاب بهترين شيوه اندازه گيري متغير تعريف شده.
در بيان تعريف عملياتي، اين سئوال نيز مطرح مي گردد: آيا تعريف عملياتي مورد نظر، معرف واقعي مفهوم يا سازه مورد مطالعه در تحقيق مي باشد؟ پاسخ به اين سئوال، اعتبار تعريف عملياتي را مشخص مي كند. به طور خلاصه، براي تعريف عملياتي يك سازه، بايد متغيرهاي معرفي را كه نشان گر اين سازه مي باشند، مشخص كرد.
انواع متغيرها:
متغيرها را مي توان به صورتهاي مختلف دسته بندي كرد. اين صورت ها عبارتند از:
1-متغير پيوسته و طبقه اي(گسسته يا ناپيوسته).
1/1- متغير پيوسته:
متغيري است كه قابليت اين را دارد كه مجموعه منظمي از ارزش ها يا مقادير را در محدوده معيني بپذيرد. هرچه ارزش يك متغير بيشتر باشد، به اين معني است كه در مقايسه با ارزش كوچكتر، مقادير بيشتري از خصوصيت مورد نظر را دارد. متغيرهايي مثل: وزن و قد كه مي توانند مقادير متفاوتي را به خود اختصاص دهند، متغير پيوسته ناميده مي شوند؛ مثلا وزن مي تواند مقاديري چون 60، 5/60، 75/60، كيلوگرم را به خود اختصاص دهد (مهريار، 1362).
1/2- متغير طبقه اي(گسسته يا ناپيوسته):
اين نوع متغيرها نمي توانند هر ارزشي را به خود اختصاص دهند؛ بلكه فقط مقدار مشخصي را به خود نسبت مي دهند. در اين نوع متغيرها، مقياس مورد استفاده، اسمي مي باشد و از قانون همه يا هيچ استفاده مي شود؛ مثلا در متغيرهاي جنسيت و تعداد فرزندان، يك شخص ممكن است مرد باشد يا زن. اگر مرد بود، زن نيست و برعكس. و يا اين كه تعداد فرزندان 2، يا 3، و يا ... مي باشد و نمي شود گفت كه تعداد فرزندان، 5/2 نفر است (پاشا شريفي، 1374).
2-متغيرهاي دو ارزشي و چند ارزشي:
متغيرها از نظر قبول ارزشها، به دو دسته متغيرهاي دو ارزشي(دو وجهي) و متغيرها چند ارزشي(چند وجهي) تقسيم مي شوند (كاتانزارو، 2001).
2/1- متغيرهاي دو ارزشي(دو وجهي):
به متغيرهايي گفته مي شود كه فقط دو ارزش و يا دو عدد را مي توان به آنها نسبت داد؛ مثل مرد و زن، زنده و مرده، شاغل و غيرشاغل. متغيرهاي دو ارزشي، خود به دو دسته زير تقسيم مي شوند:
2/1/1- متغيرهاي دو ارزشي حقيقي(واقعي):
اين متغيرها داراي دو ويژگي هستند كه هر دو به صورت واقعي وجود دارند؛ مثل زن و مرد، و زنده و مرده.
2/1/2- متغيرهاي دو ارزشي غيرحقيقي(ساختگي):
ويژگي هاي اين نوع متغير، ساختگي و اعتباري است؛ مثل قبولي و مردودي. چنان كه مشاهده مي شود، ويژگي قبول و يا مردود شدن، يك امر قراردادي است در حاليكه زن يا مرد بودن، يك ويژگي واقعي است.
2/2- متغيرهاي چند ارزشي(چند وجهي):
متغيرهايي هستند كه بيش از دو ارزش را به خود نسبت مي دهند؛ مثل سطح تحصيلات، ميزان هوش و رجحان مذهبي(مسلمان، كاتوليك، يهودي، زرتشتي، و غيره).
ادامه مطلب به زودي در همين صفحه
درج آگهی رایگان - پورتال تبلیغاتی 9رنگ